محل تبلیغات شما
من در لحظه‌ی عجیبی هستم. زمان را احساس نمی‌کنم. تفاوت روز و شب را احساس نمی‌کنم. فقط از روی ساعتِ موبایلم می‌فهمم که بعد از نیمه شب است. می‌دانم که پشتِ پنجره‌ها هم تاریک است. این‌ها را می‌بینم اما نمی‌فهمم. چند دقیقه‌ی پیش وقتی برای این‌که بدانم دست دارم ناچار شدم دستم را با دستِ دیگرم لمس کنم، تصمیم گرفتم این‌ها را بنویسم. چرا که ترسیدم. و احساس کردم من در ساعاتی پیش از جنون و فروپاشی‌ام قرار دارم. تصمیم گرفتم این را بنویسم تا روزی اگر مطلقا دیوانه بودم چیزی از آخرین لحظه‌های آگاهی‌ام وجود داشته باشد. من در لحظه‌ی عجیبی هستم و تفاوتی با اشیای اتاق ندارم. حافظه‌ای ندارم. پدر و مادر را احساس نمی‌کنم. هیچ چیز را احساس نمی‌کنم. هیچ چیز را دوست ندارم و هیچ‌کس را. مطلقا هیچ کس را دوست ندارم. حتی خودم را. خودی وجود ندارد. من یک هیچم. یک هیچِ مطلق. تفاوتی با موسیقیِ توی گوش‌هایم ندارم. و اطمینان دارم که هیچ مخدری مصرف نکرده‌ام. اطمینان دارم که در سلامت جسمانی کامل هستم. اطمینان دارم که همه‌ی این‌ها حاصل یک لحظه بود. یک لحظه‌ای که همه چیز فرو پاشید. و و این ویرانی در آرامش  کامل اتفاق افتاد. من در لحظه‌ی عجیبی هستم و نمی‌دانم کِی آیا مطلقا دیوانه خواهم بود، اما می‌دانم که این دیوانگی هیچ دلیلی نداشت. هیچ دلیلی. من هیچ کاری نکردم. من فقط نشستم و فرو ریختنِ چیزها را نگاه کردم.
حافظه‌ام هنوز کار می‌کند. اما زمانی دورتر از دیروز را به خاطر نمی‌آورم. حرکت انگشتانم روی این صفحه‌ی موبایل مرا می‌ترساند. همه چیز مبهم است. همه چیز غریبه است. توضیح دادن این چیزها سخت است. خیلی سخت. خیلی خیلی سخت. 


شاید در سپیده دمی دیگر.

در جستجوی زمان از دست رفته / تسلی 2

در جستجوی زمان از دست رفته / تسلی 1

یک ,ندارم ,نمی‌کنم ,سخت ,این‌ها ,مطلقا ,من در ,را احساس ,احساس نمی‌کنم ,عجیبی هستم ,دارم که

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

James's memory رسم عاشقی پول درآوردن ازاینترنت بهترین شغل دنیا Norman's page راهنمایان تور زندگی آرام دنیای ریاضیات Florence's game حسین گاراژیان عشق یعنی خداLove is God