محل تبلیغات شما
در کافه‌ای نشسته‌ام. یک بشقاب اسپاگتی مرغ و اسفناج سفارش داده‌ام و یک کوکا. نصف اسپاگتی‌ام را خورده‌ام و نصف لیوان کوکایم را هم سر کشیده‌ام. و کمی هم کتاب خوانده‌ام: چند داستان کوتاه: "استاد دروغ‌های کوچک" حالا احساس می‌کنم سرم درد می‌کند و حالت تهوع خفیفی دارم. احساس مریضی می‌کنم. شاید سرما خورده‌ام. نمی‌دانم. ممکن است. چشم‌هایم هم کمی می‌سوزند و من مدام با دست‌هایم می‌مالمشان. این کار بهم احساس آرامش می‌دهد. انگار که یک جور تسکین برای چشم‌هام است. سرم سنگین است و موسیقیِ کافه انگار توی سرم طنین می‌اندازد. و بیشتر از آن‌چه که باید، دوام می‌آوَرَد. شاید بهتر باشد به خانه برگردم. یا بروم در خیابان قدم بزنم. اما از تاریکی خیابان می‌ترسم. فضای کافه  کمی دودآلود است. شاید هم سنگینی سرم به خاطر بد خوابیدنِ دیشب است. نمی‌دانم. 

شاید در سپیده دمی دیگر.

در جستجوی زمان از دست رفته / تسلی 2

در جستجوی زمان از دست رفته / تسلی 1

سرم ,هم ,کمی ,شاید ,یک ,انگار ,بیشتر از ,از آن‌چه ,آن‌چه که ,و بیشتر ,می‌اندازد و

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فیلم ایرانی دست نوشته های معلم روستای پشکه Peter's life شرکت طراحی، مشاوره و تولید مواد شیمیایی FNSB افشاگر طالب شهادت Jose's collection دانلود مداحی روستای قره کلک bixposingli