محل تبلیغات شما
ناراحتم. حالت تهوع دارم و قسمت دومش را می دانم که از کم خوابی است. می دانم که باید تلاش کنم کمتر برنامه ی خوابم را برهم بزنم. برای آدم های نزدیکم گفته ام که چطور حجم زمان و مرز میان رویا و واقعیت را از دست می دهم. این جا هم درباره اش شاید نوشته ام. نمی دانم. باید کم تر ساعت خوابم را برهم بزنم و باید کمتر خودم را در موقعیت کم خوابی قرار دهم. چون بدتر می شود. همه چیز. بی وزن می شوم و دیگر اندک سنگینی ام را هم در زندگی از دست می دهم.

ناراحتم. و امروز می خواهم هیچ کس را نبینم. با هیچ کس حرف نزنم. تنها باشم. تنها ترین. هیچ کاری هم نمی خواهم بکنم. فقط می خواهم همین جا باشم. تنهای تنهای تنها. و به دیوارها نگاه کنم. دوست دارم کسی در این دنیا وجود داشته باشد که معنا و لذت خیره شدن به دیوارها را بفهمد. تنها نگاه کردن و هیچ کار نکردن. خیره ماندن.

قسمتی از پایم چند روز است که درد می کند. قسمت داخلی پا، درست مرز میان انگشتان و پاشنه. دوست دارم امروز را همین جا بمانم و در درد پایم غرق شوم، غوطه بخورم.

 عمر تنهایی آدم‌ها دراز است. باید آن را خوب یاد بگیرم. 

امروز می خواهم همین جا بمانم و این موسیقی را بارها و بارها گوش دهم:

https://archive.org/details/Rimsky-korsakovScheherazadebeecham-emi/02Rimsky-korsakov_ScheherazadeOp.35-2.TheStoryOfTheCalendarPrinceLento.mp3

شاید امروز کمی هم قدم بزنم. تنها. تنهای تنهای تنها. من چند روز است که از خانه بیرون نرفته ام. حتی از پنجره هم بیرون را نگاه نکرده ام. هیچ هوای تازه ای را استشمام نکرده ام. همین جا مانده ام و به این دیوارها نگاه کرده ام. نمی خواهم بگویم که هیچ لذتی نداشته و نمی دانم که آیا هیچ کسی وجود دارد که لذت خیره شدن به دیوارهای سفید را بفهمد یا نه - اما دلم کمی هوای تازه می خواهد. من خیلی سخت از خانه بیرون می روم. خیلی سخت تر از آنکه بشود فکرش را کرد و پس از چند قدم دور شدن از خانه پشیمان و دلت تنگِ خانه می شوم. دل تنگِ دیوارها.
آیا من بیمارم؟ آیا تو می دانی که من بیمارم یا نه؟

نمی دانم که چرا گریه ام گرفته است. هیچ چیز ناراحت کننده ای وجودندارد. شاید آن هم از کم خوابی است.
باید بروم چیزی بخورم. باید قهوه ی صبحم را بخورم تا کمی سرحال تر شوم. اما نمی توانم. شاید من مریض شده ام.
من مریض شده ام؟ آیا تو میدانی که من مریض شده ام یا نه؟



امروز خیلی ضعیفم. و این را از همین کلمات بی جان هم می شود فهمید.


چرا آدم کاری را شروع می کند که می داند هرگز نمی تواند تمامش کند؟



نمی دانم این موسیقی را قبلا کِی و کجا شنیده ام. اما چیزی را در من زنده می کند. چیزی که نمی دانم چیست. که یک روزی بوده.



شاید امروز دوباره به این جا برگردم.



من، که تا همیشه ستایشگر تنهایی می مانم، امروز به دوستی نیاز داشتم. به حضور و مراقبتی واقعی. اما درست به خاطر همین خصیصه ی دائمی زندگی: که آنگاه که بیش از هر زمان دیگری به کسی احتیاج داریم تنهاییم، تنهایی را ستایش می کنم، می آموزم و می روم که خودم مراقب خودم و ضعف و ناتوانی امروزم باشم.

شاید در سپیده دمی دیگر.

در جستجوی زمان از دست رفته / تسلی 2

در جستجوی زمان از دست رفته / تسلی 1

ام ,نمی ,هم ,دانم ,جا ,همین ,همین جا ,دانم که ,نمی دانم ,من مریض ,مریض شده

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش دوتا آلستارز و وارکرافت صابون بابونه mingxia seiblubacir ilavevew سپتیک تانک فاضلاب | قیمت سپتیک تانک ، سپتیک تانک پلی اتیلن سلام Veritable Cheap Oakland Athletics Jerseys Sale Lowest Price In MLB Online Shop. ایران دانلود | مرجع سوالات کنکور و دانشگاه | H به رنگ آسمان من