از خواب پریدهام. تاریک است. کاش نمیپریدم. توی شهرِ خودم بودم. برف آمده بود و من در خیابانها میدویدم. خواب خوبی نبود. بیش از اندازه درهم و برهم بود. اما همین که آنجا بود خوب بود. کافی بود. به آسمان نگاه میکردم. نیلی بود. چقدر میخواستم آن لحظهای که توی خواب به آسمان نگاه کردم تا ابد طول بکشد. هوا تمیز بود و عصر بود. و تهران هنوز از زندگی من نرفته بود مادرم توی خوابم بود. خودش نه، صدایش. من به مادرم زنگ زدم و رد پایم را روی برفها نگاه کردم. و به او گفتم دارم میآیم خانه. اما صدای مادرم انگار از قعر ابدیتی دستنیافتنی میآمد. یعنی که من تا ابد از تو دور خواهم ماند؟
تو تا ابد از من دور خواهی ماند. از همین امروز تا ابد. من به قعر ابدیتی دستنیافتنی سقوط کردهام. ابدیتِ بیاعتمادی. ابدیتِ ناامنی و ابدیتِ ترس. ابدیتی که تو برای من ساختهای.
امروز کتاب چهرهی مرد هنرمند در جوانی را تمام کردم. و همین یک چیز است که به من تسکین میدهد. که دوباره توانستهام ذرهای از خودم را پیدا کنم. آن ذرهای که کتابها را تا انتها میخواند.
و تو تا ابد از من دور خواهی ماند. و تو تا ابد از من دور خواهی ماند و کلمهی ابد در کنار کلمهی دور هزار برابر غمانگیزتر است. غمگینتر
شاید در سپیده دمی دیگر.
در جستجوی زمان از دست رفته / تسلی 2
در جستجوی زمان از دست رفته / تسلی 1
ابد ,تو ,ماند ,خواهی ,همین ,ابدیتِ ,تا ابد ,ابد از ,دور خواهی ,من دور ,از من
درباره این سایت