و میدانم که این واژهی خوبی برای شروع کردن نیست اما خب: نمیدانم. هیچ چیز.
مضطربم. تنهایم. خستهام. نمیتوانم فکر کنم. موسیقی بدی توی گوشهایم است. دوستان زیادی را از دست دادهام و فراموش کردهام و فراموش شدهام.
امروز صبح خواب ماندم. و به کلاسم دیر رسیدم. هنوز مضطربم. دلتنگم.
چه کنم من؟
نمیدانم.
مراقبِ خودم هستم که خودم را بیشتر از این، زندگیام را بیشتر از این رها نکنم.
تمام وجودم پر از بیاعتمادی است. پر از بیباوری. و من از این لذت نمیبرم: رنج میبرم.
خستهام. گریهام گرفته. چه کنم؟
دیر است. من باید حالا خواب باشم. اما نمیتوانم: مضطربم، دلتنگم. غصه دارم. و حق دارم که بیدار باشم و به دستها و پاهایم نگاه کنم.
خوابم میآید، نمیبرد. و من غصه دارم و حق دارم که اینجا بنشینم. حق دارم که یک شب هم شده نخوابم و به خودم نگاه کنم و سعی کنم آنقدر اشک بریزم تا خودم را به خاطر بیاورم. من این یک شب را حق دارم. چون غصه دارم. چون خستهام و بسیار بسیار تنها.
کنم ,حق ,غصه ,یک ,شب ,بیشتر ,حق دارم ,غصه دارم ,دارم که ,و به ,از این
درباره این سایت